دیوان شمس/آمدستیم تا چنان گردیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آمدستیم تا چنان گردیم) از مولوی |
' |
آمدستیم تا چنان گردیم | که چو خورشید جمله جان گردیم | |
مونس و یار غمگنان باشیم | گل و گلزار خاکیان گردیم | |
چند کس را نییم خاص چو زر | بر همه همچو بحر و کان گردیم | |
جان نماییم جسم عالم را | قره العین دیدگان گردیم | |
چون زمین نیستیم یغماگاه | ایمن و خوش چو آسمان گردیم | |
هر کی ترسان بود چو ترسایان | همچو ایمان بر او امان گردیم | |
هین خمش کن از آن هم افزونیم | که بر الفاظ و بر زبان گردیم |