دیوان شمس/آخر از هجران به وصلش دررسیدستی دلا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آخر از هجران به وصلش دررسیدستی دلا) از مولوی |
' |
آخر از هجران به وصلش دررسیدستی دلا | صد هزاران سر سر جان شنیدستی دلا | |
از ورای پردهها تو گشتهای چون می از او | پرده خوبان مه رو را دریدستی دلا | |
از قوام قامتش در قامت تو کژ بماند | همچو چنگ از بهر سرو تر خمیدستی دلا | |
ز آن سوی هست و عدم چون خاص خاص خسروی | همچو ادبیران چه در هستی خزیدستی دلا | |
باز جانی شستهای بر ساعد خسرو به ناز | پای بندت با ویست ار چه پریدستی دلا | |
ور نباشد پای بندت تا نپنداری که تو | از چنان آرام جانها دررمیدستی دلا | |
بلک چون ماهی به دریا بلک چون قالب به جان | در هوای عشق آن شه آرمیدستی دلا | |
چون تو را او شاه از شاهان عالم برگزید | تو ز قرآن گزینش برگزیدستی دلا | |
چون لب اقبال دولت تو گزیدی باک نیست | گر ز زخم خشم دست خود گزیدستی دلا | |
پای خود بر چرخ تا ننهی تو از عزت از آنک | در رکاب صدر شمس الدین دویدستی دلا | |
تو ز جام خاص شاهان تا نیاشامی مدام | کز مدام شمس تبریزی چشیدستی دلا |