دیوان بیدل شیرازی/ طالع فیروز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
خسرو خوبان | طالع فیروز از بیدل شیرازی |
بنیاد صبر و شکیب |
دیوان بیدل شیرازی |
تا مرا دیده برآن روی دل افروز افتاد | دلم از غمزۀ دل سوز بدین روز افتاد | |
خواست پرواز کند مرغ دلم زان سر زلف | بر زمین زان هوس از ناوک دلدوز افتاد | |
سر آن زلف که چندی ز کفم بیرون رفت | باز در دست من از طالع فیروز افتاد | |
کو چو پروانه دهد جان گرامی از دست | هر که را دیده بر آن شمع شب افروز افتاد | |
زلف شبرنگ تو بر عارض چون صبح عیان | یا شب قدر که اندر شب نوروز افتاد | |
جام یاقوت شد آن کوزه سفالین بر دست | گوییا نقش لب لعل او در کوز افتاد | |
گر به سستی بردم نام شگفت از وی نیست | زانکه اول سبق طفل نو آموز افتاد | |
روزگاریست که دل سوزدش از آتش عشق | بیدل امروز نه اندر دلش این سوز افتاد |
***