دیوان بیدل شیرازی/ خوف رقیب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
هزار حلقه | خوف رقیب از بیدل شیرازی |
شیخ و شاب |
دیوان بیدل شیرازی |
کاش چون خورشید روزی بی حجابت دیدمی | تا بکام دل رخ چون آفتابت دیدمی | |
هوشم از سر رفت و خواب از دیدگان گویا که دوش | در خیالم آمدی یا خود به خوابت دیدمی | |
خانۀ صبرم ز جورت شد خراب ای کاشکی | خانۀ صبر از جفاجویی خرابت دیدمی | |
شد کبابم دل ز هجرانت چه میبودی اگر | آتش هجر بتی روزی کبابت دیدمی | |
شکر میگفتم تمام عمر آن یک روز را | ای دعای نیمه شب گر مستجابت دیدمی | |
بر من افکندی نظر دزدیده از خوف رقیب | مضطرب شد حال من چون اضطرابت دیدمی | |
دوش پیچیدم ز تاب درد بر خود همچو مار | چون به دست غیر زلف پر ز تابت دیدمی | |
در نقابت دیدم و دل از کفم یکباره رفت | جان نمیبردم برون گر بی نقابت دیدمی | |
دیده ام دریا و دل آیینه شد تا چون پری | گاه در آیینه گاهی اندر آبت دیدمی | |
خود حجاب خویش باشم ور نه تو پنهان نئی | کاش خود را سوختم تا بی حجابت دیدمی | |
توسن بختم ز هفت اختر سبق بردی اگر | همچو اختر خویش را اندر رکابت دیدمی | |
چون نشد حاصل ترا کام از ورع بیدل شگفت | کاش جای سجّه جامی از شرابت دیدمی |
***