خواجوی کرمانی (غزلیات)/گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی) از خواجوی کرمانی |
' |
گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی | که آفتاب بلندی چو بر کنارهی بامی | |
کنون تو سرو خرامان بگاه جلوهی طاوس | هزار بار سبق بردهئی بکبک خرامی | |
گرم قبول کنی همچو بندگان بارادت | بدیده گر بنشینی بایستم بغلامی | |
اگر چه غیرتم آید که با وجود حریفان | مثال آب حیاتی که در میان ظلامی | |
اگر چراغ نباشد مرا تو چشم و چراغی | ور آفتاب نباشد مرا تو ماه تمامی | |
ز شام تا بسحر شمعوار پیش وجودت | بسوختیم ولیکن دلت نسوخت ز خامی | |
مگر تو باغ بهشتی نگویمت که چو حوری | مرا تو جان و جهانی ندانمت که کدامی | |
براه بادیه ما را بمان بخار مغیلان | شب رحیل که گفتیم ترک جان گرامی | |
محب دوست نیندیشد از جفای رقیبان | ترا که شوق حرم نیست غم بود ز حرامی | |
چه باشد ار به عنایت نظر کنی سوی خواجو | چرا که لطف تو عامست و آن ستم زده عامی |