خواجوی کرمانی (غزلیات)/کس نیست که دست من غمخوار بگیرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (کس نیست که دست من غمخوار بگیرد) از خواجوی کرمانی |
' |
کس نیست که دست من غمخوار بگیرد | یا دادم از آن دلبر عیار بگیرد | |
هر لحظه سرشکم بدود گرم و بشوخی | جیب من دلخستهی بیمار بگیرد | |
کی بار دهد شاخ امید من اگر یار | ترک من بیچاره بیکبار بگیرد | |
فرهاد چو یاد آورد از شکر شیرین | خوناب دلش دامن کهسار بگیرد | |
سیلاب سرشکست که هنگام عزیمت | پیش ره یاران وفادار بگیرد | |
ساقی بده آن می که دل لالهی سیراب | بی بادهی گلرنگ ز گلزار بگیرد | |
هر دم که در آن نرگس پر خواب تو بینم | خون جگرم دیده بیدار بگیرد | |
ترسم که برآرم نفسی از دل پردرد | و آئینه رخسار تو زنگار بگیرد | |
چون نافهی تاتار دلم خون شود از غم | چون گرد مهت نافهی تاتار بگیرد | |
خواجو ز چه معنی ز برای قدحی می | هر لحظه در خانهی خمار بگیرد |