خواجوی کرمانی (غزلیات)/کسی را از تو کامی برنیاید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (کسی را از تو کامی برنیاید) از خواجوی کرمانی |
' |
کسی را از تو کامی برنیاید | که این از دست عامی برنیاید | |
بنا کام از لبت برداشتم دل | که از لعل تو کامی برنیاید | |
برون از عارض و زلف سیاهت | به شب صبحی ز شامی برنیاید | |
بیار آن می که در خمخانه باقیست | که کار ما به جامی برنیاید | |
به ترک نیک نامی کن که در عشق | نکونامی به نامی برنیاید | |
حدیث سوز عشق از پختگان پرس | که دود دل ز خامی برنیاید | |
چو نون قامتم در مکتب عشق | ز نوک خامه لامی برنیاید | |
بسوز نالهی زارم ز عشاق | نوای زیر و بامی برنیاید | |
چه سروست آنکه بر بامست لیکن | سهی سروی ببامی برنیاید | |
برو خواجو که وصل پادشاهی | ز دست هر غلامی برنیاید |