خواجوی کرمانی (غزلیات)/چو جام لعل تو نوشم کجا بماند هوش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (چو جام لعل تو نوشم کجا بماند هوش) از خواجوی کرمانی |
' |
چو جام لعل تو نوشم کجا بماند هوش | چو مست چشم تو گردم مرا که دارد گوش | |
منم غلام تو ور زانکه از من آزادی | مرا بکوزه کشان شرابخانه فروش | |
به بوی آنکه ز خمخانه کوزهئی یابم | روم سبوی خراباتیان کشم بر دوش | |
ز شوق لعل تو سقای کوی میخواران | بدیده آب زند آستان باده فروش | |
مرا مگوی که خاموش باش و دم درکش | که در چمن نتوان گفت مرغ را که خموش | |
اگر نشان تو جویم کدام صبر و قرار | وگر حدیث تو گویم کدام طاقت و هوش | |
مکن نصیحت و از من مدار چشم صلاح | که من بقول نصیحت کنان ندارم گوش | |
شراب پخته بخامان دل فسرده دهید | که باده آتش تیزست و پختگان در جوش | |
نعیم روضهی رضوان بذوق آن نرسد | که یار نوش کند باده و تو گوئی نوش | |
مرا چو خلعت سلطان عشق میدادند | ندا زدند که خواجو خموش باش و بپوش | |
میسرم نشود خامشی که در بستان | نوای بلبل مست از ترنمست و خروش |