خواجوی کرمانی (غزلیات)/من بیدل نگر از صحبت جانان محروم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (من بیدل نگر از صحبت جانان محروم) از خواجوی کرمانی |
' |
من بیدل نگر از صحبت جانان محروم | تنم از درد به جان آمده وز جان محروم | |
خضر سیراب و من تشنه جگر در ظلمات | چون سکندر ز لب چشمهی حیوان محروم | |
آن نگینی که بدو بود ممالک بر پای | در کف دیو فتادست و سلیمان محروم | |
ای طبیب دل مجروح روا میداری | جان من خون شده از رنج و ز درمان محروم | |
خاشه چینان زمین روب سراپردهی انس | همه در بندگی و بنده ازینسان محروم | |
همچو پروانه نگر مرغ دل ریش مرا | بال و پر سوخته وز شمع شبستان محروم | |
ای مقیمان سر کوی سلاطین آخر | بنده تا کی بود از حضرت سلطان محروم | |
رحمت آرید برآن مرغ سحر خوان چمن | کو بماند ز گل و طرف گلستان محروم | |
عیب خواجو نتوان کرد اگرش جان عزیز | همچو یعقوب شد از یوسف کنعان محروم |