خواجوی کرمانی (غزلیات)/ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم) از خواجوی کرمانی |
' |
ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم | در درد بمردیم و بدرمان نرسیدیم | |
گفتند که جان در قدمش ریز و ببر جان | جان نیز بدادیم و بجانان نرسیدیم | |
گشتیم گدایان سر کویش و هرگز | در گرد سراپردهی سلطان نرسیدیم | |
چون سایه دویدیم به سر در عقبش لیک | در سایهی آن سرو خرامان نرسیدیم | |
رفتیم که جان بر سر میدانش فشانیم | از سر بگذشتیم و به میدان نرسیدیم | |
چون ذره سراسیمه شدیم از غم و روزی | در چشمهی خورشید درفشان نرسیدیم | |
در تیرگی هجر بمردیم و ز لعلش | هرگز به لب چشمهی حیوان نرسیدیم | |
ایوب صبوریم که از محنت کرمان | چون یوسف گم گشته به کنعان نرسیدیم | |
از زلف تو زنار ببستیم و چو خواجو | در کفر بماندیم و بایمان نرسیدیم |