خواجوی کرمانی (غزلیات)/عشق سلطانیست کو را حاجت دستور نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (عشق سلطانیست کو را حاجت دستور نیست) از خواجوی کرمانی |
' |
عشق سلطانیست کو را حاجت دستور نیست | طائران عشق را پرواز گه جز طور نیست | |
کس نمیبینم که مست عشق را پندی دهد | زانکه کس در دور چشم مست او مستور نیست | |
دور شو کز شمع عشق آتش بنزدیکان رسد | وانکه او نزدیک باشد گر بسوزد دور نیست | |
من به مهر دل به پایان میرسانم روز را | زانکه بی آتش درون تیرهام را نور نیست | |
ملک دل را تا بکی بینم چنین ویران ولیک | تا نمیگردد خراب آن مملکت معمور نیست | |
بزم بی شاهد نمیخواهم که پیش اهل دل | دوزخی باشد هر آن جنت که در وی حور نیست | |
رهروان عشق را جز دل نمیشاید دلیل | وانکه این ره نسپرد نزد خرد معذور نیست | |
تا نپنداری که ما با او نظر داریم و بس | هیچ ناظر را نمیبینم که او منظور نیست | |
چشم میگونش نگر سرمست و خواجو در خمار | شوخ چشم آن مست کورا رحم بر مخمور نیست |