خواجوی کرمانی (غزلیات)/شوریدهئیست زلف تو کز بند جسته است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (شوریدهئیست زلف تو کز بند جسته است) از خواجوی کرمانی |
' |
شوریدهئیست زلف تو کز بند جسته است | خط تو آن نبات که از قند رسته است | |
آن هندوی سیه که تواش بند کردهئی | بسیار قلب صفشکنان کو شکسته است | |
گر زانک روی و موی تو آشوب عالمست | ما را شبی مبارک و روزی خجسته است | |
هر چند نیست با کمرت هیچ در میان | خود را به زر نگر که چنان بر تو بسته است | |
با من مکن به پستهی شیرین مضایقت | آخر نه شهر جمله پر از قند و پسته است | |
دانی که برعذار تو خال سیاه چیست | زاغی که بر کنارهی باغی نشسته است | |
من چون ز دام عشق رهایی طلب کنم | کانکس که خسته است بتیغ تو رسته است | |
گفتم که چشم مست تو خونم بریخت گفت | یک لحظه تن بزن که بخسبد که خسته است | |
خواجو چنین که اشک تو بینم ز تاب مهر | گوئی مگر که رشتهی پروین گسسته است |