خواجوی کرمانی (غزلیات)/شامش از صبح فروزنده درآویخته است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (شامش از صبح فروزنده درآویخته است) از خواجوی کرمانی |
' |
شامش از صبح فروزنده درآویخته است | شبش از چشمهی خورشید برانگیخته است | |
گوئیا آنک گلستان رخش میآراست | سنبل افشانده و بر برگ سمن ریخته است | |
یا نه مشاطه ز بیخویشتنی گرد عبیر | گرد آئینه چینش بخطا بیخته است | |
تا چه دیدست که آن سنبل گلفرسا را | دستها بسته و از سرو درآویخته است | |
نتوان در خم ابروی سیاهش پیوست | آنک پیوند من سوخته بگسیخته است | |
تا زدی در دل من خیمه باقبال غمت | شادی از جان من غمزده بگریخته است | |
جان خواجو ز غبار قدمت خالی نیست | زانک با خاک سر کوت برآمیخته است |