خواجوی کرمانی (غزلیات)/دوشم وطن بجز در دیر مغان نبود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (دوشم وطن بجز در دیر مغان نبود) از خواجوی کرمانی |
' |
دوشم وطن بجز در دیر مغان نبود | قوت روان من ز شراب مغانه بود | |
بود از خروش مرغ صراحی سماع من | وز سوز سینه هر نفسم جز فغان نبود | |
دل را که بود بی خبر از جام سرمدی | جز لعل جانفزای بتان کام جان نبود | |
طاوس جلوه ساز گلستان عشق را | بیرون ز صحن روضهی قدس آشیان نبود | |
کس در جهان نبود مگر یار من ولیک | گرد جهان بگشتم و او در جهان نبود | |
بر هر طرف ز عارض آن ماه دلستان | دیدم گلی شکفته که در گلستان نبود | |
همچون کمر بگرد میانش درآمدم | او را میان ندیدم و او درمیان نبود | |
جز خون دل که آب رخم را بباد داد | در جویبار چشم من آب روان نبود | |
گفتم کرانه بگیرم از آشوب عشق او | وین بحر را چو نیک بدیدم کران بود | |
کون ومکان بگشتم و در ملک هر دو کون | او را مکان ندیدم و بی او مکان نبود | |
خواجو گهی بنور یقین راه باز یافت | کز خویشتن برون شد و اینم گمان نبود |