خواجوی کرمانی (غزلیات)/دوری از ما مکن ای چشم بد از روی تو دور
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (دوری از ما مکن ای چشم بد از روی تو دور) از خواجوی کرمانی |
' |
دوری از ما مکن ای چشم بد از روی تو دور | زانکه جانی تو و از جان نتوان بود صبور | |
بی ترنج تو بود میوهی جنت همه نار | لیک با طلعت تو نار جهنم همه نور | |
بنده یاقوت ترا از بن دندان لل | در خط از سنبل مشکین سیاهت کافور | |
چشمت از دیدهی ما خون جگر میطلبد | روشنست این که بجز باده نخواهد مخمور | |
سلسبیلست می از دست تو در صحن چمن | خاصه اکنون که جان باغ بهشتست و تو حور | |
خیز تا رخت تصوف بخرابات کشیم | که ز تسبیح ملولیم و ز سجاده نفور | |
از پی پرتو انوار تجلی جمال | همچو موسی ارنی گوی رخ آریم بطور | |
هر که نوشید می بیخودی از جام الست | مست و مدهوش سر از خاک برآرد بنشور | |
چون مغان از تو بصد پایه فرا پیشترند | تو بدین زهد چهل ساله چه باشی مغرور | |
ساقیا باده بگردان که بغایت حیف است | ما بدینگونه ز می مست و می از ما مستور | |
حور با شاهد ما لاف لطافت میزد | لیکن از منظر او معترف آمد بقصور | |
بینم آیا که طبیبم بسر آید روزی | من بر چشم خوشش مرده و چشمش رنجور | |
برو از منطق خواجو بشنو قصهی عشق | زانکه خوشتر بود از لهجهی داود زبور |