خواجوی کرمانی (غزلیات)/بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود) از خواجوی کرمانی |
' |
بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود | بر سر آتش سوزنده بسی نتوان بود | |
من نه آنم که بود با دگری پیوندم | زانکه هر لحظه گرفتار کسی نتوان بود | |
با توام گر چه بگیسوی تو دستم نرسد | با تو هر چند که بی دسترسی نتوان بود | |
یکدمم مرغ دل از خال تو خالی نبود | لیکن از شور شکر با مگسی نتوان بود | |
تا بود یکنفس از همنفسی دور مباش | گر چه بی همنفسی خود نفسی نتوان بود | |
در چنین وقت که مرغان همه در پروازند | بی پر و بال اسیر قفسی نتوان بود | |
خیز خواجو سر آبی طلب و پای گلی | که درین فصل کم از خار و خسی نتوان بود |