خواجوی کرمانی (غزلیات)/با تو نقشی که در تصور ماست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (با تو نقشی که در تصور ماست) از خواجوی کرمانی |
' |
با تو نقشی که در تصور ماست | بزبان قلم نیاید راست | |
حاجت ما توئی چرا که ز دوست | حاجتی به ز دوست نتوان خواست | |
ماه تا آفتاب روی تو دید | اثر مهر در رخش پیداست | |
سخن باده با لبت بادست | صفت مشک باخط تو خطاست | |
در چمن ذکر نارون میرفت | قامتت گفت بر کشیدهی ماست | |
سرو آزاد پیش بالایت | راستی را چو بندگان بر پاست | |
او چو آزاد کردهی قد تست | لاجرم دست او چنان بالاست | |
فتنه بنشان و یک زمان بنشین | که قیامت ز قامتت برخاست | |
هر که بینی بجان بود قائم | جان وامق چو بنگری عذراست | |
از صبا بوی روح میشنوم | دم عیسی مگر نسیم صباست | |
عمر خواجو بباد رفت و رواست | زانک بی دوست عمر باد هواست |