خواجوی کرمانی (غزلیات)/باز هر چند که در دست شهان دارد جای
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (باز هر چند که در دست شهان دارد جای) از خواجوی کرمانی |
' |
باز هر چند که در دست شهان دارد جای | نیست در سایهاش آن یمن که در پر همای | |
هر که زین گنبد گردنده کناری نگرفت | چون مه نو بهمه شهر شد انگشت نمای | |
ایکه امروز ممالک بتو آراسته است | ملک را چون تو بیادست بسی ملک آرای | |
هر کفی خاک که بر عرصهی دشتی بینی | رخ ماهی بود و فرق شهی عالی رای | |
بشد و ملکت باقی به خدا باز گذاشت | آنکه میگفت منم بر ملکان بار خدای | |
گر تو خواهی که شهان تاج سرت گردانند | کار درویش چو خلخال میفکن در پای | |
تا مقیمان فلک شادی روی تو خورند | از می مهر جهان همچو قمر سیر برآی | |
پنجهی نفس ببازوی ریاضت بشکن | گوی مقصود بچوگان قناعت بربای | |
چنگ از آنروی نوازندش و در بر گیرند | که بهر باد هوایی نخروشد چون نای | |
بوی عود از دم جان پرور خواجو بشنو | زانکه باشد نفس سوختگان روح افزای |