خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای لبت بادهفروش و دل من بادهپرست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (ای لبت بادهفروش و دل من بادهپرست) از خواجوی کرمانی |
' |
ای لبت بادهفروش و دل من بادهپرست | جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست | |
تنم از مهر رخت موئی و از موئی کم | صد گره در خم هر مویت و هر موئی شست | |
هر که چون ماه نو انگشتنما شد در شهر | همچو ابروی تو در بادهپرستان پیوست | |
تا ابد مست بیفتد چو من از ساغر عشق | می پرستی که بود بیخبر از جام الست | |
تو مپندار که از خودخبرم هست که نیست | یا دلم بستهی بند کمرت نیست که هست | |
آنچنان در دل تنگم زدهئی خیمهی انس | که کسی را نبود جز تو درو جای نشست | |
همه را کار شرابست و مرا کار خراب | همه را باده بدستست و مرا باد بدست | |
چو بدیدم که سر زلف کژت بشکستند | راستی را دل من نیز بغایت بشکست | |
کار یاقوت تو تا باده فروشی باشد | نتوان گفت بخواجو که مشو باده پرست |