خواجوی کرمانی (غزلیات)/آه از آن یار که نبود خبر از یارانش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (آه از آن یار که نبود خبر از یارانش) از خواجوی کرمانی |
' |
آه از آن یار که نبود خبر از یارانش | داد از آنکس که نباشد غم غمخوارانش | |
یاری آن نیست که آگاه نباشد از یار | یار باید که بود آگهی از یارانش | |
زورمندی که گرفتار نشد در همه عمر | چه خبر باشد از احوال گرفتارانش | |
خفته در خوابگه اطلس دیبا با دوست | نبود آگهی از دیدهی بیدارانش | |
از طبیبی نتوان جست دوای دل ریش | که نباشد خبر از علت بیمارانش | |
می پرستی که بود بیخبر از جام الست | چه تفاوت کند از طعنهی همیارانش | |
تیر باران بلا را من مسکین سپرم | وانکه شد غرقه نباشد خبر از بارانش | |
ما دگر نام خریداری یوسف نبریم | که عزیزان جهانند خریدارانش | |
تا شد از نرگس میگون تو خواجو سرمست | خوابگه نیست برون از در خمارانش |