خواجوی کرمانی (غزلیات)/آنزمان مهر تو میجست که پیمان میبست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (آنزمان مهر تو میجست که پیمان میبست) از خواجوی کرمانی |
' |
آنزمان مهر تو میجست که پیمان میبست | جان من با گره زلف تو در عهد الست | |
نو عروسان چمن را که جهان آرایند | با گل روی تو بازار لطافت بشکست | |
دلم از زلف کژت جان نبرد زانک درو | هندوانند همه کافر خورشیدپرست | |
چشم مخمور تو گر زانکه ببیند درخواب | هیچ هشیار دگر عیب نگیرد برمست | |
خسروانند گدایان لب شیرینت | خسرو آنست که او را چو تو شیرینی هست | |
دلم از روی تو چون مینشکیبد ز آنروی | ببرید از من و در حلقهی زلفت پیوست | |
دوش گفتم که بنشین زانک قیامت برخاست | فتنه برخاست چون آن سرو خرامان بنشست | |
زادهی خاطر خواجو که بمعنی بکرست | حیف باشد که برندش بجهان دست بدست |