اوحدی مراغهای (غزلیات)/گل ز روی او شرمسار شد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (گل ز روی او شرمسار شد) از اوحدی مراغهای |
' |
گل ز روی او شرمسار شد | دل چو موی او بیقرار شد | |
ماه بر زمینش نهاده رخ | چون بر اسب خوبی سوار شد | |
وانکه دید روی نگار من | ز اشک دیده رویش نگار شد | |
سر به خاک پایش در افکنم | چون که دست عقلم ز کار شد | |
می که نوشیدم، آتشی بر زد | غم که پوشیدم، آشکار شد | |
همرهان من، گو: سفر کنید | کاوحدی به دامی شکار شد |