اوحدی مراغهای (غزلیات)/هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست) از اوحدی مراغهای |
' |
هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست | نتوان گفت که در قالب او جانی هست | |
باز جستیم و نشد روشن ازین چار کتاب | آیت این نمک و لطف که در شانی هست | |
دیو را درد تو در کار کشد، زانکه به حسن | تو پری داری، اگر مهر سلیمانی هست | |
تا جهان پرده برانداخت ز روی تو، بریخت | زنگ هر نقش که بر صفهی ایوانی هست | |
هر طرف باغی و هر گوشه بهشتی باشد | خانهای را که در و مثل تو رضوانی هست | |
مدعی گر ز رخت معجزه خواهد، بنمای | با که روشنتر ازین حجت و برهانی هست؟ | |
هم تو باشی به تناسخ که: دگر باز آیی | دیدن مثل ترا هیچ گر امکانی هست | |
بیخیال تو شبی دیدهی ما خواب نکرد | با کسی گرچه نگفتیم که: مهمانی هست | |
از تنور دل ما دود برآید، بدو چشم | مگر این نوح ندانست که: توفانی هست؟ | |
اگر، ای سایهی رحمت، نظری خواهی کرد | نقد را باش، که محتاجم و حرمانی هست | |
که پسندد که: به درد تو در آییم از پای؟ | دست ما گیر، اگرت مکنت درمانی هست | |
تو به دندان منی، از همه خوبان، گر چه | اوحدی را نتوان گفت که: دندانی هست |