اوحدی مراغهای (غزلیات)/نقشی ز صورت خود هر جا پدید کردی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (نقشی ز صورت خود هر جا پدید کردی) از اوحدی مراغهای |
' |
نقشی ز صورت خود هر جا پدید کردی | پس عشق دیدن آن در ما پدید کردی | |
تا هر کسی نداند سر پرستش تو | وامق بیافریدی، عذرا پدید کردی | |
خورشید را بدادی نوری ز طلعت خود | وز بهر خدمت او جوزا پدید کردی | |
تا قطره را نباشد از گم شدن هراسی | بر راه باز گشتن دریا پدید کردی | |
میخواستی که از ما بر ما بهانه گیری | ورنه چرا ز آدم حوا پدید کردی؟ | |
نوری که شمع گردون از عکس اوست روشن | در نقطهی دل ما چون ناپدید کردی | |
تا دولت وصالت بیوعدهای نباشد | امروز عاشقان را فردا پدید کردی | |
زان ساغر نهانی بر بادهای که دانی | چون گرم گشت منزل غوغا پدید کردی | |
از جستن نهانت چون اوحدی زبون شد | در عین بینشانی خود را پدید کردی |