اوحدی مراغهای (غزلیات)/عشق همان به که به زاری بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (عشق همان به که به زاری بود) از اوحدی مراغهای |
' |
عشق همان به که به زاری بود | عزت عشق از در خواری بود | |
دست بگیرد دل درویش را | دوست که در مهد و عماری بود | |
هم نکند صید چنان آهویی | گر سگ ما شیر شکاری بود | |
از گل و باغش نبود چارهای | دیده که چون ابر بهاری بود | |
یار مرا میکشد از عشق خود | کشتن عشاق چه یاری بود؟ | |
روز که بیوصل بر آید ز کوه | در نظر من شب تاری بود | |
هم بکند چارهی او اوحدی | چون شب رندی و سواری بود |