اوحدی مراغهای (غزلیات)/شهر بگرفت آن کمان ابرو به بالای چو تیر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (شهر بگرفت آن کمان ابرو به بالای چو تیر) از اوحدی مراغهای |
' |
شهر بگرفت آن کمان ابرو به بالای چو تیر | خسروان را جای تشویشست ازان اقلیم گیر | |
بردمش پیش امیری، تا بخواهم داد ازو | چون بدید او را، ز من آشفته دلتر شد امیر | |
هر دبیری را که فرمایم نبشتن نامهای | پیش او جز شرح حال خویش ننویسد دبیر | |
آن تن همچون خمیر سیم و آن موی دراز | کرد باریکم چو مویی کش برآرند از خمیر | |
میل عاشق چون کند دلبر؟ چو نپسندد ر قیب | داد مسکین کی دهد سلطان؟ چو نگذارد وزیر | |
در دل او عاقبت یک روز تاثیری کند | ناله و آهی که هر شب میرسانم تا اثیر | |
هر که همچون اوحدی خود را نخواهد مبتلا | گو: نظر کمتر فکن بر روی یار بینظیر |