اوحدی مراغهای (غزلیات)/زلف را تاب دام و خم برزد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (زلف را تاب دام و خم برزد) از اوحدی مراغهای |
' |
زلف را تاب دام و خم برزد | همه کار مرا بهم برزد | |
دفتر دوستان خود میخواند | به سر نام من قلم برزد | |
صورت ماه را رقم بستر | آنکه این چهره را رقم برزد | |
آتشی کندرین دل از غم اوست | به سر شعلهای غم برزد | |
گلبن وصل او به طالع من | سر به سر غنچهی ستم برزد | |
شد ز چشم ترم به خشم، چو دید | لب خشک مرا، که نم برزد | |
آه کردم ز درد عشقش و گفت: | اوحدی را ببین، که دم برزد |