اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلم زخم بلا دارد ز چشم تیر بالایی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (دلم زخم بلا دارد ز چشم تیر بالایی) از اوحدی مراغهای |
' |
دلم زخم بلا دارد ز چشم تیر بالایی | که دارد چون کمر بستی و همچون زلف لالایی | |
بدان کان پای من باشد به دام زلف او، گر تو | ز دستی بشنوی روزی که: زنجیریست بر پایی | |
به اشک چشم بر گریند مردم در بلا، لیکن | نه هراشکی چو جیحونی، نه هر چشمی چو دریایی | |
نخواهم یافتن یکشب مجال خلوتی با او | که هرگز کوی دلبندان نشد خالی ز سودایی | |
هلاک من نخواهد بود جز در عشق و میدانم | کزین معنی خبر کرده مرا یک روز دانایی | |
ز هر سویم غمی سر کرد و تشویشی و اندوهی | کجایی آخر ای شادی؟ تو هم بر کن سر از جایی | |
ز من هر لحظه میپرسی که کارت: چیست؟ این معنی | کسی را پرس کو دارد به کار خویش پروایی | |
مرا از عشوه هر روزی به فردا میدهی وعده | مگر کامروز مردم را نخواهد بود فردایی؟ | |
ز آه اوحدی او را چو آگاهی دهم گوید: | چه گویی پیش من چندین حدیث باد پیمایی؟ |