اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو مشغولی به حسن خود، چه غم داری ز کار ما؟
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (تو مشغولی به حسن خود، چه غم داری ز کار ما؟) از اوحدی مراغهای |
' |
تو مشغولی به حسن خود، چه غم داری ز کار ما؟ | که هجرانت چه میسازد همی با روزگار ما؟ | |
چه ساغرها تهی کردیم بر یادت: که یک ذره | نه ساکن گشت سوز دل، نه کمتر شد خمار ما | |
به هر جایی که مسکینی بیفتد دست گیرندش | ولی این مردمی ها خود نباشد در دیار ما | |
ز رویت پردهی دوری زمانی گر برافتادی | همانا بشکفانیدی گل وصلی ز خار ما | |
تو همچون خرمن حسنی و ما چون خوشه چینانت | از آن خرمن چه کم گشتی که پر بودی کنار ما؟ | |
ز دلبندان آن عالم دل ما هم ترا جوید | که از خوبان این گیتی تو بودی اختیار ما | |
نمیباید دل ما را بهار و باغ و گل بیتو | رخ و زلف و جبینت بس گل و باغ و بهار ما | |
ز مثل ما تهیدستان چه کار آید پسند تو؟ | تو سلطانی، ز لطف خود نظر میکن به کار ما | |
چه دلداری؟ که از هجران دل ما را بیازردی | چه دمسازی؟ که از دوری بر آوردی دمار ما | |
به قول دشمنان از ما، خطا کردی که برگشتی | کزان روی این ستمکاری نبود اندر شمار ما | |
ز هجرت گر چه ما را پر شکایتهاست در خاطر | هنوزت شکرها گوییم، اگر کردی شکار ما | |
بگو تا: اوحدی زین پس نگرید در فراق تو | که گر دریا فرو بارد بنفشاند غبار ما |