اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات) از اوحدی مراغهای |
' |
تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات | در سیاهی شو، اگر میطلبی آب حیات | |
موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی | تا درین عرصه نگردی تو بهر مویی مات | |
به یلک هر دو جهان را یله کن، تا چو یلان | نام مردیت برآید ز میان عرصات | |
کفش و دستار بینداز و تهی کن سر و پای | تا چو ایشان همه تن گردی اندر حرکات | |
این گروهند همه ترک عرض کرده و باز | همچو جوهر شده از نور یقین زنده به ذات | |
زندگی گر صفت روز و شب ایشانست | زندگان دگر، انصاف، رمیماند و رفات | |
نیست جز صدق دلیل ره ایشان به خدای | گر کسی را به ازین هست دلیلی، قل: هات | |
اوحدی، رو مددی جوی ز خاک درشان | تا گرفتار نگردی به هوا چون ذرات |