اسیر/یکشب
خانه متروک | یکشب از فروغ فرخزاد |
در برابر خدا |
اسیر |
یکشب ز ماورای سیاهی ها
چون اختری بسوی تو میآیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو میآیم
سر تا بپا حرارت و سرمستی
چون روزهای دلکش تابستان
پر میکنم برای تو دامان را
از لالههای وحشی کوهستان
یکشب ز حلقهای که بدر کوبند
در کنج سینه قلب تو میلرزد
چون در گشوده شد، تن من بی تاب
در بازوان گرم تو میلغزد
دیگر در آن دقایق مستی بخش
در چشم من گریز نخواهی دید
چون کودکان نگاه خموشم را
با شرم در ستیز نخواهی دید
یکشب چو نام من بزبان آری
میخوانمت بعالم رؤیائی
بر موجهای یاد تو میرقصم
چون دختران وحشی دریائی
یکشب لبان تشنه من با شوق
در آتش لبان تو میسوزد
چشمان من امید نگاهش را
بر گردش نگاه تو میدوزد
از «زهره» آن الهه افسونگر
رسم و طریق عشق میآموزم
یکشب چو نوری از دل تاریکی
در کلبه ات شراره میافروزم
آه، ای دو چشم خیره بره مانده
آری، منم که سوی تو میآیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان بجستجوی تو میآیم
|